از خود "قونیه" تا چین عاشق ایم
حسهین تهقدیسی
مثنوی ذیل، برش منظوم و صریحی از رؤیاها و واقعیّت های مردمی نژاده و نستوه است که به قول "لطیف هَلمَت": "در آغاز رمه گردان رودخانه ها بودند". و بنا به اصرار مؤکّد "احمدشاملو": "به سال ها و به سال ها و به سال ها...". این مثنوی، سیاهه ی مجمل و روشن دلدادگی کُردمردی به تاریخ و فرهنگ گران سنگ خویش است. پیوست ارایه ی این نحو از "کُردنامه" سُرایی (یادگار از دهه ی هفتاد) اذعان به ضعف زبانی، فقدان تناسب و محور عمودی در کنار صف بندی واحدهای معنایی جدا، تزاحم تکرار و اکتساب شعریّت حدّاقلی و از قلم افتادن نام واژه های کثیری از جای ها، وقایع و اشخاص، غیر قابل اعتراف و اجتناب می نماید. با این همه، همین است که هست. احدی حق ویرایش و افزایش کلمه، مصراع یا بیتی از ابیات ذیل الذکر، به نام و به کام بنده را ندارد. آخر، مرده بادهای بعضی ها به سیگاری می ماند که چپّه دود کنی. آدم یاد پاکستانی ها می افتد!
یادآور می شوم که نام واژه هایی از این "کردنامه"، ربط به جغرافیای طبیعی و انسانی کردها در خراسان بزرگ پیدا می کند.درخت همیشه سبز "مَرخ"(سرو کوهی،اُرس)،"ابومسلم خراسانی"،نادر شاه هَفشار"، سردار"عیوَض" و "جَجو"خان، "گل محمّد کَلمیشی" و "کِلیدر"، ایل جلیل "زعفرانلو"، ملک الشعرا "بهار دُنبُلی"، "جعفرقلی"(شاعر/ عاشق) و "مِلواری" (شاخ نبات و معشوقه) و مصیبت "الله مَزار"،"بخشی" و "دوتار" از این شمار و از این دست کلمات اند. غرض از نام واژه ی مُشعشع "آتشی" نیز، شاعر نامدار معاصر "منوچهر آتشی" است که خداش بیامرزاد!"سیموس داغتکین"هم از کُردمردهای بنام شعر فرانسه و برنده جایزه "مالارمه"،شعر آکادمی فرانسه و شعر پنج قاره است.دیگر اینکه، هر چه نام واژه ی حاضر در شِبه گیومه ها است یک جورهایی به کُرد ختم به خیر می شوند!
به هر جهت، این کُردواره ی منظوم، مونولوگ های وقت و بی وقت شاعری در آینه ی روزگار است. بی هیچ آداب و اَدایی. یک نوع بازتعریف کُردیّت خویش در تعامل و تفاهم دو سویه با خاک، آب،آتش و باد است. و همچنان، در هم صدایی با "سیّد علی صالحی"شاعر که: "کُردها از شیرازی ها هم ایرانی ترند". و دکتر "شفیعی کدکنی" که: "کُردان دلِ ایران شهرند". نیز، باورمند به کلام "ملّامصطفی بارزانی"، گاه که می فرماید: "هر جا که کُرد هست، ایران در آن جاست". بنابراین تصریح می کنم هم آوایی های صوتی، ویژگی های نحوی و کارکردهای سبکی این مثنوی هفتاد مَن کاغذ را نمی توان از چشم و زبان "شکلوفسکی، "رولان بارت"، "فردیناند دوسوسور"،"ادوارد سپیر"و تئوریسین فلان حزب و سخنگوی بَهمان گروه سنجید.شبان مثنوی زادم، من.
قرار نیست هنجارشکنی و رستاخیز جامع الاطرافی در این "کردنامه" لحاظ شود. خلاف آمدی هم اگر هست دهن کجی مودّبانه ای به پروژه ی تَتریک، تَعریب، تَبعیث، تَهجیر، تَجهیل، تَجویع، سیاست زمین سوخته، جعل تاریخ،انهدام جمعی و... است. فسیلی ترین و قرون وسطایی ترین ابزارهای اِمحا و سرکوب در آنات و سر بزنگاه هایی که:
گرم می تابد،ماه
در غیاب سیم های خاردار
بر یخ های "اسکاندیناوی"
حتّی، بر گستره ی اروپا. حال آن که کمتر از صد سال پیش، همین حضرات، در حیطه ی دیپلماسی سیم خاردار، قِلـِفتی و یک تکّه، به حساب ناف جگرگوشه های هم و مستعمرات نه چندان کم شان می رسیدند!
مرا با طیف طبق معمول یا همان اکثریّت ساکت که به باور روشنفکر ترک، دکتر "یالچین کوچوک"، "همه چیزشان تقلیدی شده است: زنان، عروسی ها و گردش ها!" -و در عین حال محترم می شمارم شان!- کاری نیست. بدون شک، اینان مرا حوالت به وجدان های هوشیار و با انصاف و بی گزاف مردمان خود می دهند. "اغریرث" و "پیران ویسه" صفتانی چون دکتر "یالچین کوچوک"، دکتر"اسماعیل بشیکچی"، "هادی العلوی"(اندیشمند و نویسنده ی عراقی) و...الخ. به قول "نزار قبّانی":
آن ها تنها گواهانی هستند
که دیگران در آن
زیبایی تو را
و دیوانگی مرا
خواهند یافت.
"آرش پور علی زاده"، شاعر معاصر، غزل و عسل شیرینی دارد که ضمن آن فراتر از قوم و گاه ملّت، در پی وجه شَبه هایی است که آسان اند اما سخت اند! فقط یک ماهیگیر که توانایی دارد از پیراهنش به در آید، فقط یک انترناسیونالیست" دچار گرمی گفتار"، از پس اجرای این "سرود زنده ی دریانوردهای کهن" که حتّی "سعدی" از زبان کرجی بانان آب های "چین" به گوش جان نیوشیده بود می تواند بر آید. غزل "آرش" با این مصراع شروع می شود: "چشم های تو قهوه ی ترک است، ابروانت هوای کردستان". با یک چنین چشم و ابرویی است که "بازار بتان شکست گیرد". و انسان به جستجوی تازه ای از خویش جسور می شود!
1
با سری از صخره،سربالاتریم
آسمان پرورد و قلّه پروریم
از تب ما گُر گرفته، آفتاب
از لب ما "آگری" می نوشد آب
برف دارستان "دِرسیم"ایم ما
سربدار سبز تقویم ایم ما
شاه شطرنجیم، با بُرد آمده
از ازل با مهره ی کُرد آمده
نسخه ای از چرم "کاوه" دست ماست
هر چه آتش، هر چه آهن مست ماست
کرد یعنی با تبر در معرکه
رعد و برق مستقر در معرکه
"گیو" و "گودرز"ند و "گرگین" کردها
گرگ می گیرند شیرین کردها
کرد یعنی "بیستون"ی از بلا
حال "ابراهیم"(ع) و حَلق "اورفا"
کرد با "زرتشت" از پشت هم اند
شهر "شیز"آباد "زرتشت" هم اند
خسرو "تخت سلیمان"، کردها
امپراتوری ایران، کردها
کرد یعنی "ماد"ها... رُخدادها
"کوروش"ی از شاهدُخت "ماد"ها
"بازرنگی" کُردمردی، رستمی
"اردشیر بابکان"محکمی
آن سپهسالار دیرینه است کُرد
آهنین "بهرام چوبینه" است کُرد
"زاگرس" عضوی است از اندام کُرد
سنگ آغازی است در انجام کُرد
با سری از صخره سربالاتریم
آسمان پرورد و قلّه پروریم
2
کرد یعنی مَزدیَسنای قدیم
وقف بسم الله الرحمن الرحیم
کرد یعنی نینوایی از "فرات"
یک دو جرعه "دجله" از آب حیات
شرحه شرحه شرح منظوم انار
خون دل خوردن زمستان و بهار
رفته با "جابان" مسلمان آمده
کُرد"مَرخ"ی روح ریحان آمده
نَهروانی "میثم تَمّار"، کُرد
یافته بر اوج، استقرار، کُرد
با "ابومسلم" به خون خواهی، دوان
همچنان تا ماه و تا ماهی، دوان
کرد یعنی ای "صلاح الدّین"، بیا
از "دیار بَکر" از "عَفرین"،بیا!
تخت و بخت جلگه را بر هم بزن
از بلندی های "جولان" دم بزن!
کرد یعنی "بابک" نفرین شده
یک شَبه، زندیق خرّم دین شده!
کرد یعنی چهره سازی منتفی است
کُرد دولتمرد ما شیخ "صفی" است
"کُرد اوغلو" و "کور اوغلو" مال ماست
آن "جلالی" سال و حال و فال ماست
کرد یعنی "دِم دِم" ویران و باد
"خان له پ زێرین" در باران و باد
"نادر صاحبقِرانِ شادلو"
کُرد "هَفشار" به خون کرده وضو!
کرد یعنی آن وزیر کاینات
آن "امیر" و آن "کبیر" کاینات
کرد یعنی "عیوَض" و یعنی "جَجو"
فاتحه خوان کِرِملین، مو به مو
کرد یعنی با تبر در معرکه
رعد و برق مستقر در معرکه
3
کرد یعنی که شبان و روزها
زیر سیگاری جنگ افروزها
صَرف مجلس گرمی دریوزه ها
خرج ویترین دروغ موزه ها
ایلخی بان فلان پاشا شده
کرد "علی کیشی" است که حاشا شده!
کرد یعنی بی "قَراباغ" است باغ
جای "لاچین" جلوه ی زاغ است باغ
کرد یعنی نفت در "کرکوکِ" جان
"باتمان"ی ضمن "کاراچوکِ" جان
کرد یعنی "سِـوْر"،یعنی بوی سیب
"دشنه ای در دیس" و "لوزان" فریب
کرد یعنی "شیخ محمود نَمِر"
تاجی از کاغذ، و چشمی منتظر
منتهای غرّش شیری تباه
"اسمَعیل آقای سِمکۆ"، آه! آه!
کرد یعنی برنویی آماده ایم
در "کِلیدر"، "گل محمّد"زاده ایم
کردها پیوسته "پسیان" هم اند
"رستم" و "سهراب" دستان هم اند!
جملگی "احسان نوری" صولت اند
شمع جمعی در دل پُر حسرت اند
"شیخ پیران" اند -شیخ الحَرب کُرد-
ها...سماع مرگ و ضرباضرب کُرد!
دار بردوش اند چون "سیّد رضا"
عشق آغوش اند چون "سیّد رضا"
کرد یعنی با جراحت ساخته
با عذابی فوق طاقت ساخته
کرد یعنی با پرستو، صبح و شب
صادرات "زعفرانلو"، صبح و شب
هر چه در خواب "حلبچه" نقره داغ
معبری مسموم و کوری با چراغ
کرد یعنی سرفه، تاول، گاه گاه
برگی از اوراق "سردشت" سیاه
انفجار زخم در آب نمک
غدّه ی "اَنفال" و دردی مشترک
سوسوی فانوس و سیم خاردار
چشم هایی خسته و امّا دچار
یا "حلبچه"زاده یا "دِرسیم"ی اند
کردها تاریخ تلخ شیمی اند
کرد یعنی با بدان از جزء و کل
پا نمی کوبند "سُرنا" و "دهل"
پا نمی کوبند "چوپی" بازها
پَر نمی گیرند این پروازها
کرد یعنی نقطه ی پرگار خاک
موجَزالتّبعیث در "شِنگار" خاک
عِرق "قامِشلی" و ایلی را خوش اند
صورت تَعریب و سیلی را خوش اند
کرد یعنی با جراحت ساخته
با عذابی فوق طاقت ساخته
4
اینک اینک، جمله از آن هم ایم
یک "ارس" دریاچه ی "وان" هم ایم
"مانی" رنگیم و لُعبت خانه ایم
سومَناتی مَشربی کُردانه ایم
کرد یعنی در سماعی سوخته
"دف" به "دف"، تفتیده، تب آموخته
مبتلای محتوای خُمّ و خشت
"زاب"ی از انگور "بتلیس" بهشت
کرد رؤیایی است صادق، مطمئن
"ابن سیرین"ی است لایق، مطمئن
مجتهد در "حکمه الاشراق" خَلق
"سُهروردی" قدر استحقاق خَلق
"ابن خَلکان"ی تر و "ابن اَثیر"
دو مورّخ ماه در شب های قیر
محو "بدلیسی" علّامه است کرد
واجد نام "شَرفنامه" است کرد
کرد یعنی با "مَم و زین" عاشق ایم
از خود "قونیه" تا چین عاشق ایم
کرد یعنی هست، هر جا عشق هست
یک دل و یک دست، هر جا عشق هست
مُفتی اَلازهَر افلاک و خاک
"شیخ عَبدُه" -آفتاب تابناک-
"کَلهُر"ی که مشق کُرد او خوش است
خطّ نستعلیق تُرد او خوش است
**
کرد یعنی "فَهلَویّات" قدیم
خوانشی تازه از آیات قدیم
نازک آراییِ "باباطاهر"ی
در دوبیتی چشم بندی، ساحری
با "رئیسه" کُردها شاعرترند
ارتفاعاتی "نظامی" پرورند
با "فضولی" -کُردِ ترکی بازها!-
بس غزل سازند نوپردازها
کُرد یعنی معدن شعر عرب
"احمد شَوقیِ" "اَسواقُ الذَّهَب"
"شهرَزور"ی "نالیِ" شوریده، کُرد
بی "حبیبه" گریه را خندیده، کُرد
کرد یعنی " بَدرخان" ها زنده اند
آن الفبای زبان ها زنده اند
آن قصیده، آن "بهار دُنبُلی"
آن غزلْ "مِلواری و جعفر قلی"
شاعری چونان "جگرخوێن" بزرگ
معترض نسبت به نقش ماه و گرگ
طرحی از "گورانِ" "فِرمِسک و هنر"
طرحی از تغییر در ذات بشر
"جاهد صدقیّ" و شلّاق تبش
شعر و درمانگاه اتریش و شبش
کرد یعنی "احمد عارف"، تمام
شاعر بر آینه مُشرف، تمام
کرد یعنی با "بلندالحیدری"
بر فلک داریم حسّ برتری
کرد یعنی "ژانی گَل" در چشم ماست
خشم "ابراهیم احمد" خشم ماست
آن "عرب شامو"ی جان فرسوده ایم
آن "شِوان کُرد" خاک آلوده ایم
آن "هَژار" واژگان دربدر
خسته از آوارگی بیشتر
زوربای کُرد گود ترجمه
آن وکیل و "قاضی" بی واهمه
کرد یعنی "آتشی سیموسِ" شعر
دو "زریبار"ند در قاموسِ شعر
لحظه ای که با "اوزون" برفاب ها
قصّه می گویند از سیلاب ها
"احمدِ محمود" با "همسایه" ها
قحط نان و سفره ی بی مایه ها
مطمئناً صِرف "یاشارِ کمال"
"اینجه مَمّد" هست تسخیرش محال
کرد یعنی "شیرکو"، سیگار، شعر
"درّه ی پروانه" و... رگبار، شعر
ما به تعبیری "رفیق صابر"یم
"اشک و زخم" آن " پَشیو" شاعریم
"هَلمَت"ی در اشتعال و ازدیاد
شعرهای منتشر در دست باد
"پیربال"ی محو بالاها شده
پلک تبعیدی به دنیا وا شده
شاهکار "بختیار" و "شیرزاد"
دو حماسه در دل یک رویداد
"ییلماز" و "راه" دور و دیر کُرد
کارگردانیِ در زنجیر کُرد
با "قبادی"، فقر، مِه، خون، برف، آب
با هواخواهان، "سفر به آفتاب"
آیه ی ناخوانده ی صلح است کُرد
هست کُرد و هست کُرد و هست کُرد
کرد یعنی کوه و "اوراز" و صعود
صخره، صخره آسمان و...او نبود!
کرد یعنی ابر امّا مشتعل
چشمه ی وحی است قرآن "نِگِل"
کرد یعنی یک گلو تحریر صبح
قلب "عبدالباسط" و تقریر صبح
کرد یعنی "باربُد" با بَربَط اش
زخمه ی "فرهاد" و زخم مفرط اش؛
منبع آهنگ "عبدالقادر" و
داغ، در کنسرت آقا حاضر و؛
باد را فرموده در "شِمشال" شو!
ابر را فرموده رو طبّال شو!
موج را دستور داده برجهد
اوج را بالیده تا بر سر نهد!
ها... رسول سوره ی سازیم ما
"اُرمَوی"خوانان ممتازیم ما
کرد یعنی عود، "زَریاب"ی کجاست؟
اندُلسّ تشنه را آبی کجاست؟
کرد یعنی عود، "اسحاق"ی کجاست؟
"موصل"ی مسدود، ارزاقی کجاست؟
کرد یعنی جا به جا "اللّه مَزار"
شهر آشوبیِ "بخشی" با "دوتار"
کرد یعنی آن "دف"ی که آتشین
می وزد در پنبه زار "ماردین"
کربلا در "کَلبَجار"ی "به یت بێژ"
چشم هایی در قطاری "به یت بێژ"
یک "علی اصغر" صدا، در بادها
یک "حسن زیرک" پُر از فریادها
کرد یعنی "احمد کایا"، سلام!
غرقِ در موسیقی دریا، سلام!
شاه "شمشال"یم با "قاله مه ره"
شیشه ی حالیم با "قاله مه ره"
مست با "کیهان کَلهُر"، تا خدا
با کمانچه...بی تظاهر، تا خدا
کرد یعنی "کامکار" و "کامکار"
میخک افشانی سنتور و سه تار
"سیروانْ تنبور" "دالاهو"ست، کُرد
لحن "اورامان" زیباروست، کُرد
کرد یعنی جانِ ما و "ناظری"
حنجری بالا بلا و "ناظری"
"خالقی"خوانی و بلبل خوانی ای
نرمه بادی، گیسویی، گل خوانی ای
کُرد یعنی...
**
کُرد یعنی کُرد، این حدّ من است
"کُرد اوغلو"یی که نامش "روشن" است
سهر چاوه:بیرۆکهی حسهین تهقدیسی